همه‌ی سال‌های درس خواندن، ما را با توهم شاگرد اول بودن یا آرزوی رسیدن به‌اش بزرگ می‌کنند، این که بین شاگرد اول و آخر تفاوتی هست، بین بیست و ۱۹.۷۵. سال‌ها بعد وقتی یک جامعه با کمال‌گرایی منفی و ocpd و هزار جور تله نقص و شرم و طردشدگی و رهاشدگی و "من به اندازه‌ی کافی خوب نیستم" تحویل گرفتیم، تازه می‌گردیم دنبال راه حل.

انگار وقتی سندروم شاگرد اول بودن داری، مهاجرت و زندگی در جایی خارج از دایره امن (حیطه‌ی چیرگی‌ها و مهارت‌ها) برای تو درست شده، درست شده که گاهی، جایی وسط میدان، وقتی بیم "بهترین نبودن" داری، ناچار و ناخودآگاه چنگ نزنی به اجتناب، حمله یا تسلیم. بلکه ماندن را بپذیری، با همه رنج‌هایش، با شجاعتِ آسیب پذیر بودن، حتی وقتی شاگرد آخر هستی یا قرار هست بشوی، چون با تجربه‌ی رنج‌هایی که "خیال" می‌کنی "آخر بودن" دارد، می‌بینی که تنها نیستی، نه به اندازه تنهاییِ همیشه بی‌نقص بودنِ شاگرد اول. آنجا ته کلاس، شانه‌ای هست برای گریه، دستی هست برای نوازش و امیدی هست برای ادامه. شاگرد آخرها تنها نیستند.

پ.ن. اگر اهل پادکست گوش کردن هستید، اپیزود ۲۵ پادکست bplus را از دست ندهید، مهره‌ی حیاتی!


مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

همه چیز در مورد آشپزی و روش پخت غذا جدیدترین اخبار اندروید و گوشی هوشمند-اخبار فناوری اطلاعات طراحی دکور سالن زیبایی و کلینیک زیبایی Ui Coding تووهمات يه ديوونه bioopic esteghlalciity Leeroy وبلاگ سرگرمی