نشسته بودیم روی ارابه‌ی خالی سانتا که سلفی بگیریم. یک آقایی اون اطراف بود آمد جلو و پیشنهاد داد که عکس بگیره، و این شد که من و صابر با نیش تا بناگوش باز، زل زدیم به دوربین و گفتیم cheeeeese!

بعدتر وقتی خواستم عکس را بگذارم اینستاگرام کمی مکث کردم و به این فکر کردم که چقدر ظاهر و باطنش فرق دارد. در ظاهر یک خانواده شرقی خندان و شاد می‌بینید در غرب اروپا، در آخرین شب Royal Christmas Fair، تعطیلات، جشن، کریسمس، رفاه، برق شادی، نور، خوشبختی.

در باطن یک خانواده با دماغ‌های فین فینی و دست و پای یخ کرده است، با بچه‌ی دو سال و نیمه‌ای که نمی‌خواهد عکس بگیرد و اصرار دارد برویم دنبال سانتا که بهش بگیم بیاد خونه‌مون :-| پشت عکس سه هفته اسهال و استفراغ بچه خانواده، یک هفته سرفه مادر خانواده، و سه روز گلودرد پدر خانواده هم هست. وقتی روی ارابه سردی خودت رو جا دادی که چند لحظه قبلتر چک کردی آیا برای عکس گرفتن باید هزینه پرداخت کنی؟ در فضایی که اون قدر بوی الکل پخش است که فکر می‌کنی رفتی درمانگاه آمپول بزنی:دی و چند دقیقه قبل سانتای معظم بچه‌ات رو از عکس هل داده بیرون چون پریده بوده تو قاب عکس یه خانواده دیگه! پشت عکس یه عالمه سرما، باد، مریضی، نگرانی، غربت و دلتنگی هست.

از گذاشتن عکس در اینستا منصرف شدم :)


مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

Teal دستگاه های حک و برش لیزری فلز و غیر فلزات شوق باران سالم زيبا αηgєℓ тαℓк غزل‎‎‎‎‎‎‎‎‎‎‎های روان طراحی سایت-سئو سایت لوکس ترين ها نوشته های یک خال خانباجی:)