داشتیم با صابر و لیلی از مرکز شهر بر میگشتیم خانه، یک هو نگاه صابر جلب شد به خانمی که با قلادهی سگ در دست به سمت خیابان میرفت، پرسید: این شهردار نبود؟
من: اوه، چرا :) خودش بود!
خودش بود! بدون محافظ، بدون خدمه، بدون زرق و برق، بدون راننده!
باید یک سری پست بنویسم با هشتگ_یاد_بگیریم :دی
درباره این سایت