وسط سوز سرما و باران ایستادیم تا اتوبوس بیاید، هوا آن‌قدر سرد است که شب چله‌ی تهران، یه لبخند کجکی می‌چسبانم روی صورتم و بی‌هوا می‌گویم: لیلی داره بهار میادها، عید نوروز :) یک طور عمیقی نگاهم می‌کند انگار که بخواهد یک پرونده‌ای را از آرشیو مغزش بکشد بیرون و کمی بعد با هیجان می‌گوید: آخ جون عید، آخ جون عید! بعد عمو نوروز میاد مثل سانتا* به ما کادو میده! می‌گویم: آره مامان جانم، تازه می‌خواهیم برویم مقدمات سفره هفت سین را آماده کنیم، سبزه درست کنیم، بگردیم ببینیم گندم پیدا می‌کنیم سمنو بپزیم. می‌گوید: آخ جون بعد مامانی و دادا به من عیدی میدن :) 

عزیزم :( دلم گرفت این را گفت، چون هر چی فیلم جشن نوروز و حاجی فیروز نشانش داده بودم بعدش می‌گفتم که می‌رویم ایران، همه را می‌بینیم و بهت عیدی می‌دهند، گفتم: مامان امسال عید نمی‌رویم ایران، ولی انشاء الله برای تولدت می‌رویم، خوبه؟ گفت: آره خوبه، آخ جون تولد من، آخ جون تولد :)

چقدر دنیای بچه‌ها پاک و بی‌آلایش است.

 

* تهاجم فرهنگی :دی


مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

Prince Jennifer **دلــگـشـــــــــا** بلاگ و روزمره ها صلی الله علیک یا امام حسن مجتبی علیه السلام آموزش ساخت اپلیکیشن های موفق موبایل فاخته پرواز Kara software99 دانلود فیلم سینمایی | سینما توگراف